جدول جو
جدول جو

معنی دشوار گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دشوار گردیدن
(شَ / شِ وَ شُ دَ)
دشوار شدن. سخت گردیدن. دشوار گشتن. استعراز. تسأسؤ. تعرز. تعسر. تعکش. کبد. عساره. عسر. عضل. عوز. معض. (از منتهی الارب) :
گشاید بند چون دشوار گردد
بخندد شمع چون بیمار گردد.
؟ (از امثال و حکم).
و رجوع به دشوار گشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ بُ دَ)
هشیار گشتن. به هوش آمدن. هشیار شدن:
چو هشیار گردد پدر، بیگمان
سواران فرستد پی من دوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ دَ)
خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.
فردوسی.
بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.
فردوسی.
، ذل. ذلاله (ذ / ذ ل ) . مذلّت. ذلّت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ طَ لَ دَ)
دچار شدن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ زَ دَ)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ / نِ کَ دَ)
شکار شدن. (یادداشت مؤلف). مغلوب گشتن:
اکنون شکار آن مژه گردید شیخ شهر
شهباز ما کبوتر یاهو گرفته است.
خان آرزو (از آنندراج).
و رجوع به شکار گشتن و شکار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ صِ کَ دَ)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشکار گردیدن
تصویر آشکار گردیدن
ظاهر شدن تجلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار